آقا کیانآقا کیان، تا این لحظه: 9 سال و 8 ماه و 12 روز سن داره
نیکا خانومینیکا خانومی، تا این لحظه: 3 سال و 11 ماه و 25 روز سن داره
پیوند مامان و باباپیوند مامان و بابا، تا این لحظه: 13 سال و 20 روز سن داره

خاطرات شیرین کیان ونیکا

تولد دوسالگی

بالاخره بعد از دوسال تلاش و کوشش، صاف کردن دهان پدر و مادر، بی خوابی دادن بهشون، رژه رفتن رو اعصابشون، دادن استرس به روح و روانشون خالی کردن جیباشون و از همه مهمتر هدیه کردن عشق محبت بهشون اینجانب دوساله شدم و به همین مناسبت مامانی منو برداشت و برد مرکز بهداشت برای اندازه گیری قد و وزن . نتیجه اینکه قدم از شش ماه پیش تا کنون 6 سانتی متر رشد کرده بود و به 85 سانتی متر رسیده بود. وزنم هم با 100 گرم کاهش به 11 کیلو رسیده بود. علتش رو هم باید در انجام ورزش های سنگین از جمله صخره نوردی، مبل نوردی، بابا نوردی، مامان نوردی، دویدن بدون توقف حتی در زمان خوردن غذا، رقصیدن با هر نوع آهنگی  از جمله موزیک قبل از پخش اخبار ، موزیک ماشینهای عب...
31 مرداد 1395
2747 15 20 ادامه مطلب

دریا رو هم دیدم (2)

این آقای پدر تازگیها خیلی گرفتاره اینقدر نیومد خاطرات سفر منو بنویسه که بیشتر خاطرات یادش رفت  جواب نظر های ملت رو هم نداده همینطوری مونده .الانم که دارند برای جشن تولد من آماده میشند هیچی دیگه کلا خاطرها پرید  بریم ببینیم چقدر از خاطرهامون یادمون مونده اگه اشتباه نکنم اینجا باید همون منطقه سرولات باشه   این هم عروس و مادر شوهر   یک روز هم رفتیم موزه رامسر که جای باحالی بود .هوا هم نمه بارونی میزد که خیلی لطیف شده بود. مامانی میگفت این کاخ شاه که میگفتن پس چرا اینقدر کوچیک بود   راست هم میگفت بعضی از ویلاهایی که ما اونجا میدیدیم از کاخ شاه بزرگتر بود ...
24 مرداد 1395
2164 12 11 ادامه مطلب

دریا رو هم دیدم (1)

خیلی وقت بود که مامان و بابا بهم قول داده بودند که یک روز منو ببرند دریا رو تماشا کنم آخه من آب رو خیلی دوست دارم. بابا رضا هم مدتی بود که خیلی اصرار می کرد یک سفری با اونا به شمال بریم. این شد که تصمیم گرفتیم چمدونهارو ببندیم گازشو بگیریم بریم شمال  عمو احسان هم لطف کرد و یک هتل خوب نزدیکای کلاچای برامون رزو کرد توی راه یک استراحت کوتاهی هم تو امام زاده هاشم کردیم . گرچه خوب خودش یک ورزش سنگین بود. آخه چه خبره اون بالای کوه هم مگه.....   از اونجایی که هتلمون نزدیک ساحل بود اولش رفتیم ساحل تا دریا منو زیارت کنه  وای خدا چقدر آب به به الان دلم می خواد شعر بسرایم:  دریا دله من دوباره دلتن...
16 مرداد 1395

چقدر هوا گرمه

چقدر هوا گرمه ؟ منظورم اینکه خیلی خیلی هوا گرمه خدا.   من که تو خونم، روزها در نمیام بیرون. ولی خدا به داد مامانی برسه که تو این گرما پامیشه میره ماموریت. کولرهای ماشینهای اداره هم که همیشه خدا خرابه   این روزها مابیشتر شبها از خونه میزنیم بیرون که هوا خنک تره. یک جای باحالی هم پیدا کردیم به اسم تالار شهر که شبها هواش خوبه. فضای باز و تاب سرسره هم داره  رستوران داره و فست فود. ولی ما بیشتر اهل فست فود هستیم مامانی: کیان شام کجا بریم  من : تا شر (تالار شهر) مامانی : با کی بریم من : مَیم جو (مریم جون) چند تا عکس از اونجا براتون بزارم ببینید:     ...
2 مرداد 1395
1